عریضه



گاهی اوقات زبان نمی تواند.
نه، اشتباه نکن. منظورم لفظ نیست، دقیقا منظورم خود زبان است.
گاهی اوقات چیزهایی را درک می کنی که نه تنها نمی توانی ازشان حرف بزنی، بلکه حتی نمی توانی به آنها درست فکر کنی.
چقدر سخت است اینطور موقع ها، مخصوصا اگر آن مفهوم آزارت بدهد.

 

بیست و یک دی هزار و سیصد و نود و هشت


بعضی حالات هستند که در مورد نفسشان نه چیز دندان گیری نوشته شده و نه در لغت نامه معنی درست و درمانی برایشان پیدا می شود. احتمالا بخاطر این است که این حالات با حالاتی که انسان در آن حال می تواند فکر کند و بنویسد تعارض دارد. بنظرم "خشم" یکی از آن حالات است. در هنگام حدوث خشم، نه می شود نوشت نه حرف زد و نه درست و حسابی فکر کرد.

ادامه مطلب


می دانم که جواب ممکن است همان قدر که برای من بدیهی است برای شما هم باشد، اما بعضی دوستان جاهل ما فکر می کنند چون کنش خیابانی می تواند به معنای تامین محتوای جنگ رسانه ای دشمن باشد پس لذا غلط است. اما به نظر من کنش خیابانی به این دلایل اتفاق مبارکی است:

ادامه مطلب


ملاصدرا برای شرح

#زیبایی ، به دلایلی که از حوصله ی این چند خط خارج است مجبور می شود

#عشق را شرح دهد.
برای این کار ابتدا عشق را تعریف می کند : ان العشق هو افراط الشوق الی الاتحاد. در واقع عشق را

#شوق_اتحاد می داند.
ملاصدرا مراحل وقوع عشق را در ادامه توضیح می دهد:

ادامه مطلب


رفع نیاز ها ، انگیزه ی پیشبرد زندگی انسان ها است. این نیاز ها دارای اولویت و سلسله مراتب هستند ، بعبارتی اگر یک انسان را وسط یک زمینه رها کنیم ابتدا به دنبال چه چیزی می رود؟ به عنوان مثال قبل از اینکه به دنبال محبت برود به دنبال غذا می رود.
در طول تاریخ ، پژوهش های بسیاری برای شناخت و دسته بندی نیاز های انسان و اولویت های آن انجام شده است. معروف ترین این دسته بندی ها متعلق به آقای آبراهام مازلو است.
مازلو اولویت نیاز ها را اینگونه تبیین می کند: ابتدا هوا و امنیت و سلامت و آب و غذا ، سپس تعامل اجتماعی و محبت ، سپس احترام و عزت نفس و در آخر خودشکوفایی یا استفاده حداکثری از ظرفیت ها و استعداد های فرد.
تا اینجا نکته ی عجیبی وجود نداشت. چیزی که برای من مهم بود و به چشم آمد توضیحی در ذیل این موضوع بود: رفع اغلب نیاز های این سلسله مراتب مساوی با

#رضایت از زندگی نیست ، بلکه می توان گفت کسی که امنیت و غذا و تعامل و احترام دارد از زندگی

#ناراضی نیست نه اینکه راضی است.
پس چه کسی از زندگی رضایت دارد؟ (اصطلاحا احساس خوش بختی می کند) کسی که همه ی نیاز های این سلسله مراتب را پاسخ دهد ، یعنی علاوه بر اینکه امنیت و غذا و تعامل و احترام دارد ، از ظرفیت ها و استعدادهایش نیز بطور درست می تواند استفاده کند.


ممکن است فضا یا ساختمانی برای ما به ظاهر خاطره انگیز باشد طوری که وقتی عکس هایش را مرور میکنیم یا بعد از سال ها به آن برمی گردیم، تلی از احساس روی سرمان آوار شود.
واقعیت این است که آن فضا بطور مستقیم مسبب ایجاد این حس ها نیست، بلکه بخاطر کنش های متقابل اجتماعی ما با دیگر انسان ها در آن فضاهاست که این حس ها در ما ایجاد می شود.
هر چقدر یک فضا بتواند در ایجاد تعامل مطلوب اجتماعی موثر تر باشد، آنگاه تعلق خاطر ما به آن بیشتر می شود.


در قبرستان قدم میزدیم و از این حرف میزدیم که وقتی آخرین نفری که اسم ما را بخاطر دارد هم بمیرد چه اتفاقی می افتد؟
بعد پیش خودم می گفتم که بعضی ها که هرگز از یاد نمی روند. این ساختمان هایی که هر سال برای نگهداری شان هزینه میکنیم یاد خیلی ها را با خود نگه می دارند. امروز کلیسای نتردام که در حال مرمت هم بود در آتش سوخت. و من فهمیدم که شاید به نسبت عمر ما، عمر ساختمان ها زیاد باشد اما در مقیاس بزرگتر همه چیز از بین خواهد رفت.
.
پ.ن:آیا زندگی برای اسم» و شهرت» و حتی یاد و خاطره خوب» تباه است؟


آیا عجیب نیست که یک تراژدی در زمان مشابه ، دقیقا در همان مکان قبلی و دقیقا با همان شکل ، اما با آدم های جدید تکرار شود؟
مثلا فرض کنید یک سال بعد از کشته شدن سهراب به دست رستم ، پهلوان جوان دیگری از توران به ایران حمله کند و دقیقا در همان محل جنگ قبلی ، پهلوان ایرانیِ دیگری که پدر این پهلوان جدید است دقیقا به همان شکل (خنجر در پهلو) پسر خود را بکشد.
آن وقت این سوال پیش می آید که برای تکرار این تراژدی باید گریست یا برای تراژدی این تکرار؟


می دانم که جواب ممکن است همان قدر که برای من بدیهی است برای شما هم باشد، اما بعضی دوستان ما فکر می کنند چون کنش خیابانی می تواند به معنای تامین محتوای جنگ رسانه ای دشمن باشد پس لذا غلط است. اما به نظر من کنش خیابانی به این دلایل اتفاق مبارکی است:

ادامه مطلب


-انسان، این موجود عجیب وفق پذیر:

 این شرایط برای چند روز هم غیر قابل تحمل بود. حالا بیشتر از چهل روز است که با آن کنار آمده ام. نمیدانم این خوب است یا بد؛ اما انگار کنار می آییم با هر شرایطی.

-انسان، این حیوان اجتماعی:

می دانستم به اجتماع زنده ایم، اما هیچ وقت تا این حد لمسش نکرده بودم.

-کارهای کوچک مزخرف:

خیلی کارهای کوچک داشتم که مدت ها مغزم را درگیر کرده بود(مثلا کتابی که ناقص خوانده ام و .)؛ فقط در چند روز، به اجبار خانه مانی آنها را کامل کردم و مغزم را راحت کردم. چرا قبلا این کار را نمیکردم؟

-منِ کار عقب انداز:

 انجام بعضی کارها را بدلیل شاید سختی یا ترس عقب می انداختم. حالا منتظرم این روزها تمام شود و با تمام وجود بروم سمتشان. شاید اگر این چند ماه نبود چند سال دیگر هم عقب می انداختمشان.

-ترمز زندگی:

بنظرم در این شتاب زندگی گاهی اوقات ترمز هایی لازم است. ترمزهایی که ما را به فکر وادارد که:هی! داری چی کار میکنی؟ از این فرصت برای برنامه ریزی هم میشود استفاده کرد.

-قرنطینه های ناخواسته:

این شرایطی که برای ما "خاص" است، برای خیلی ها از جمله مسن تر ها شرایط معمول زندگی است. حالا آنها را بهتر درک میکنم.

-ایرانِ امروز:

حدود صد سال پیش بیماری و قحطی می توانست تا حدود نیمی از جمعیت کشور را تلف کند. میدانم شرایط مدیریت کشور ایده آل نیست؛ اما این کاهش تلفات تاریخی و ایضا دورخیز برای امر پیچیده ی ساخت واکسن یعنی رشد کرده ایم.

-سرنوشت مشترک:

 نه این درد، که هیچ دردی در جهان جدا جدا درمان نمی شود. علی رغم تمام تفاوت ها در جهان، اما اگر فقط کمی از بالاتر نگاه کنیم سرنوشت همه ی ما به هم وابسته است. این روزها این مهم را بهتر میشود درک کرد.

-ترک عادت:

 میشود همه با هم در عرض چند روز هزار برابر اتفاقات بهداشتی را بیشتر رعایت کنیم. پس میشود عادت های بزرگ و بدِ جمعی را سریع همه با هم ترک کنیم.

-خانه های نماندن:

 خانه های امروز خانه های قدیم نیست که بشود مدت طولانی در آن ماند. خوب یا بد، خانه های امروز، هم برای مرد و هم برای زن، پناهگاهی برای فعالیت های محدود و خصوصی است. این مورد برای آنها که بدون درک بستر امروز مدام از سنت های قدیمی مبتنی برای بستر خاص شان حرف می زنند.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها